به گزارش سلامت نیوز به نقل از اطلاعات، هر نسل با خاطرهها، ارزشها و سبک زندگی خاص خود به دنیا میآید؛ نسلی با طنین صدای رادیو و کتابهای خطی، نسلی دیگر با اینترنت پرسرعت و هوش مصنوعی. گاهی این تفاوتها تنها در سلیقههاست و به گفتگو میانجامد، اما گاه چنان عمیق میشود که زبان مشترک از میان میرود و بیاعتمادی، جای همدلی را میگیرد. در چنین بزنگاهی است که پرسش اصلی شکل میگیرد. این که آنچه میان ما و فرزندانمان ایستاده، صرفا فاصلهای طبیعی میان نسلهاست یا شکافی ریشهای که اگر جدی گرفته نشود به گسست میانجامد؟
در مصاحبه با دکتر مهرداد ناظری، جامعهشناس، عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد واحد یادگار امام، ایدهپرداز نظریه «جامعه عشقمحور» و «ادبیات توسعهگرا»، لایههای درونی این پرسش را واکاوی میکنیم. ناظری با بیش از ۲۴ سال سابقه تدریس دانشگاهی، پژوهشگر حوزه توسعه و عضو ارشد پروژه «طرح توسعه اجتماعی و فرهنگی کرمان» که در سطح ملی بهعنوان طرح برتر شناخته شد، نگاه خود را به ریشهها، پیامدها و فرصتهای پنهان در دل این فاصله نسلی با ما در میان گذاشته است.
*به نظر شما «شکاف نسلی» دقیقا چه معنایی دارد؟ آیا صرفا تفاوت در سلیقه و سبک زندگی است یا به شکل ریشهایتر به تفاوت در ارزشها و جهانبینی برمیگردد؟ اساسا این مفهوم در ادبیات جامعهشناسی چه جایگاهی دارد؟
به طور کلی در ادبیات جامعهشناسی، شکاف نسلها به معنای فاصلهای است که میان نسلهای مختلف از لحاظ ارزشها، هنجارها، سبک زندگی و نوع کنشگری وجود دارد. در حقیقت مقوله شکاف نسلها موضوع جدیدی نیست و از گذشتههای دور وجود داشته، اما در سالهای اخیر و با ظهور هوش مصنوعی، وارد نوعی تحولات اجتماعی، فرهنگی شتابزا شدهایم که باعث ایجاد تفاوتهای اساسی بین نسلها شده است. البته باید بدانید بین سه مفهوم شکاف نسلها، تفاوت نسلها و گسست نسلها تفاوت معنایی اساسی وجود دارد.
اصطلاح تفاوت نسلها یعنی این که بین نسلهای مختلف، یک سری تفاوتهای طبیعی و بهنجار و قابلقبول دیده میشود. به عنوان مثال نوع موسیقی یا فیلمهایی که متولدین دهه ۴۰، ۵۰ و ۶۰ نگاه میکنند با متولدین دهه ۷۰، ۸۰ و ۹۰ بسیار متفاوت است و این تفاوت تا حد زیادی قابلپذیرش است، از این منظر که ارزشها و هنجارهای فرهنگی و سلایق به مرور، دستخوش تغییر و تحول میشود.
تفاوت نسلها نوعی اختلافنظر و دیدگاه است که تعارضی را ایجاد نمیکند، اما شکاف نسلها یعنی فاصلهای که عمیقتر و ریشهایتر است و تا حد زیادی نسلها را از همدیگر جدا میکند. در حقیقت در اینجا جهانبینی، ایدئولوژی و ارزشهایی که در هر نسل وجود دارد با یکدیگر متفاوت است که به نوعی گفتگوی آنها را با یکدیگر دچار مشکل میکند.
وقتی از شکاف نسلها صحبت میکنیم، اولین اصلی که این تعارض را جدی میکند، مقوله اعتماد است. مفهوم اعتماد در جامعه شناسی، جایگاه ویژهای دارد و هرچه اعتماد بین افراد یک جامعه کمتر باشد، نوع گفتگو و تعامل بین آنها نیز با تقلیل مواجه خواهد شد. اکنون هم این شکاف باعث شده تا اشکال گوناگون گفتگو و تعامل بین نسلها پدیدار نشود و همه اینها باعث ایجاد نوعی تعارض یا تقابل بین نسلها میشود.
اما گسست، یکی از مراحلی است که ارتباط بین نسلها را به شکل نابهنجار و بحرانی نشان میدهد؛ یعنی زمانی که دو نسل به هیچ عنوان نمیتوانند با یکدیگر حتی گفتگو داشته باشند. در اینجا زبان مشترک از بین میرود و بیاعتمادی در سطح بسیار بالایی خود را نشان میدهد. در حقیقت در اینجا نوعی از همگسیختگی در سطوح مختلف اجتماعی به چشم میخورد.
اگر بخواهیم این سه اصطلاح را در قالب یک طیف نشان دهیم، باید بگوییم ما از تفاوت به شکاف و از شکاف به سمت گسست حرکت میکنیم.
*به عقیده شما ریشههای اصلی شکاف نسلی در ایران را کجا باید جستجو کرد؟ در تحولات سریع فناوری، در دگرگونیهای فرهنگی و آموزشی یا در تجربههای تاریخی متفاوتی که هر نسل از سر گذرانده است؟
من شکاف نسلها در ایران را حاصل دو نوع تحول درونساخت و برونساخت می بینم، اولی شکاف را در بین نسلها ایجاد کرده و دومی به ایجاد آن سرعت بخشیده است.
در مقوله درونساخت باید به فاصله گرفتن نسل جدید از فرهنگ غنی خویش توجه نشان داد. در حقیقت نسل جوان از ادبیات فارسی که مبانی بسیار غنی از اندیشهورزی، ارزشهای انسانی، اجتماعی و متعالی را در خود دارد فاصله گرفته است. اگر نسل گذشته با کلیات سعدی، حافظ و کلیله و دمنه، همخوان و مأنوس بود، نسل جدید حتی نمیتواند از روی متن کلیله و دمنه به سادگی روخوانی کند. فاصله گرفتن از فرهنگ خویش، نوعی از خودبیگانگی یا ناآگاهی از فرهنگ خودی و اصیل را ایجاد کرده که خود این مسأله، نوعی تفاوت و تمایز معرفتی بین نسلها به وجود آورده است.
از لحاظ برونساخت، مهمترین چیزی که این شکاف را گسترش داده، تحولات دنیای فناوری است. در حقیقت گسترش شبکههای اجتماعی و هوش مصنوعی، دو عاملی است که می توان از آنها به عنوان دو منبع اصلی تأثیرگذار بر روند ذهنی و ادراکی نسلها نام برد. همه این موضوعات باعث میشود ما در یک دوره تاریخی خاص به سر ببریم که تضادهای آن از شکل تضادهای بهنجار و پذیرفتهشده و معقول به سمت تضادهای غیرقابلحل و بحرانی پیش رود.
*برخی معتقدند شکاف نسلی، پدیدهای طبیعی و اجتنابناپذیر بوده، اما در ایران شدت و برجستگی بیشتری یافته است. شما چه عواملی را در این موضوع دخیل میدانید؟
در خصوص این که شتاب تحولات مربوط به شکاف نسلها در ایران بیشتر از سایر کشورهاست نمیتوان به صراحت و دقت پاسخ گفت، چرا که این موضوع نیاز به یک کار تحقیقی عمیق و گسترده دارد، اما به طور کلی تحولات اجتماعی، فرهنگی و تاریخی در دورههای خاص باعث ایجاد نوعی تحولات گسترده در زمینه های ارزشی و هنجاری میشود.
به عنوان مثال، تجربه انقلاب ۵۷، جنگ تحمیلی و بسیاری از جنبشها و اعتراضات درون ایران، مجموعه عواملی است که باعث نوعی تمایزیافتگی یا تفاوت در جامعه ایران شده است.
من به طور کلی شکاف نسلها را در جامعه ایران در یک حالت پارادوکسیکال یا متناقضگونه تحلیل میکنم و بر این باورم که از یک سو شکاف در جامعه وجود دارد و از یک سو میتوان گفت شکافی به آن معنا وجود ندارد. از منظری که شکاف در جامعه وجود دارد بیشتر باید به نحوه بازنمایی تقابل یا کشمکش میان سنتهای فکری و فرهنگی با ارزشها و گرایشهای مدرن در جامعه توجه کرد.
در حقیقت در جامعه ایران در سالهای اخیر، روشنفکران و نخبگان دانشگاهی کمتر به مقوله سنت و درک و دریافتهای دقیق از آن پرداختهاند.
کتابهای بسیار زیادی درباره پست مدرنیسم به قلم نویسندگان ایرانی در بازار کتاب به چشم میخورد، اما کمتر کتابی از فارابی یا خواجه نصیر طوسی یا «عزیزالدین نسفی» که کتاب«انسانالکامل» را نوشته است دیده میشود. برداشت سطحی از سنت و برداشتهای یکسویه و جذاب از مدرنیته، مقوله تقابل بین سنت و مدرنیسم را شدت میبخشد. همین مسأله، عاملی است که میتواند شکاف را در جامعه گسترش دهد، اما از آن سو به دلیل وجود همهگیر شدن فناوریها نسلهای قدیم نیز تا حد زیادی تلاش میکنند تا خود را در این فضا احیا و بازتولید کنند. به عنوان مثال متولدین دهههای ۵۰ و ۶۰ به اندازه نسلهای دهههای ۷۰ و ۸۰ از اطلاعات خوبی در خصوص شبکههای اجتماعی و هوش مصنوعی برخوردارند.
در تحقیقی که توسط اینجانب با یک گروه دانشجویی در شهر تهران انجام شده است این موضوع به خوبی دیده میشود که در تهران و مناطق مختلف آن، نسلها دریافتهای متعادل و متناسبی از فناوری و هوش مصنوعی و عصر دیجیتال دارند، اما در کل سواد رسانهای همه نسلها چندان بالا نیست.
ممکن است نسل جوان از رسانههای جدید استفاده بیشتری داشته باشند، ولی این موضوع الزاما به معنای هوشمندی دیجیتالی آنها نیست، به این دلیل است که در این عصر متولد و با تکنولوژی عجین شدهاند.
*تجربههای بزرگ هر نسل، از جنگ و انقلاب گرفته تا بحرانهای اقتصادی و ظهور شبکههای اجتماعی، چگونه بر شکلگیری ذهنیتها و ارزشهای آن نسل تأثیر میگذارد و آن را از نسلهای دیگر جدا میکند؟
به طور طبیعی، هر نسلی بنا به شرایط و موقعیتی که در آن زیست میکند، تجربیات متفاوتی را پشت سر خواهد گذاشت. به عنوان مثال نسلی که در جنگ تحمیلی حضور داشته با نسلی که در دوران پساجنگ و دوران رشد و شکوفایی اقتصادی زندگی کرده است، تفاوتهای اساسی دارد.
از منظری نمیتوان این تفاوت و تمایز را نادیده گرفت یا از یک بعد خاص به آن توجه نشان داد. به لحاظ جامعهشناسی میتوان گفت که جامعه ایران هر چه از دهه ۴۰، ۵۰ و ۶۰ به سمت دهه ۷۰، ۸۰ و ۹۰ آمده، از یک جامعه جمعگرا به یک جامعه فردگراتر مبدل شده است.
از سوی دیگر تحولات ناشی از زندگی در یک جامعه مصرفی در برابر زندگی در یک جامعه با ارزشهای انسانی و دینی، به مرور باعث تغییر نگرش اساسی نسلهای جدید شده است. آنچه که میتواند به نسلها از منظرهای مختلف کمک کند، ایجاد فضای گفتگو بین تجربه و نوآوری است.
در حقیقت باید بتوانیم به یک برساخت دیالکتیکی دوسویه بین تجربه نسل قدیم و نوآوری نسل جدید برسیم تا همه نسلها بتوانند از فرصتهای بهدستآمده در دوران مختلف، استفاده بهینه
کنند.
*چرا نسل قدیمیتر، معمولا نسل جدید را به «بیاحترامی، خودخواهی یا کمتجربگی» متهم میکند و نسل جوان هم نسل گذشته را «سختگیر و خودآزار» میخواند؟ این قضاوتهای متقابل چه میزان ریشه در واقعیت دارد و چه اندازه ناشی از سوءتفاهم و نبود زبان مشترک است؟
نسل قدیم به لحاظ نظریه بوردیو [جامعهشناس فرانسوی]، در میدانهایی رشد کرده که سرمایه نمادین آن احترام، اطاعت و پذیرش بیچون و چرای هنجارهای جامعه بوده، اما نسل جدید در عرصههایی با سرمایه فرهنگی و دیجیتال پرورش یافته که منش (درونیترین شیوههای فکر و رفتار) آنها را فردگرا بار آورده است . وقتی منشها با میدانها متفاوت و متضاد باشد، خشونت نمادین رخ میدهد، بر این مبنا برداشت نسلها از هم با ضدیت و تقابل روبهرو میشود.
*رسانهها و بهویژه شبکههای اجتماعی، چه نقشی در پررنگتر کردن این شکاف دارند؟ آیا آنها صرفا بازتابدهنده تفاوتها هستند یا خودشان به شکافافکنی دامن میزنند؟
با گسترش فناوریهای ارتباطی، مفهوم رسانه دچار تحول بنیادین شده و اکنون طیف وسیعی از ابزارها و بسترهای ارتباطی را در بر میگیرد. رسانههای سنتی- نظیر رادیو، تلویزیون، روزنامه، مجله و کتاب-که در دوران آنالوگ، نقش محوری داشتند، جای خود را به رسانههای نوین دادهاند که بر بستر دیجیتال شکل گرفتهاند؛ رسانههایی مثل اینترنت، شبکههای اجتماعی، پادکستها و اپلیکیشنهای ارتباطی.
در این میان، رسانههای ترکیبی نیز ظهور کردهاند؛ پلتفرمهایی مانند تلویزیون اینترنتی که مرز میان سنت و مدرنیته را در عرصه ارتباطات کمرنگ کردهاند. این تنوع رسانهای، شیوههای دریافت و تولید محتوا را دگرگون کرده و درک نسلها از رسانه و نقش آن در زندگی روزمره را نیز بهطور چشمگیری تغییر داده است. اختلاف میان نسلها فقط به ابزارهایی که استفاده میکنند (مثل رسانههای سنتی یا دیجیتال) مربوط نیست، بلکه به نوع نگاه و برداشت ذهنی هر نسل از جایگاه خودش در جامعه برمیگردد. یعنی نسلها بر اساس تجربهها، ارزشها و رسانههایی که با آنها بزرگ شدهاند، موقعیت خودشان را در جهان متفاوت میبینند و همین تفاوت در درک، باعث فاصله و شکاف میان آنها میشود.
البته باید در نظر داشت که شبکههای اجتماعی براساس یک زبان خاص و یک سبک زندگی معنادار شکل می گیرد. به عنوان مثال در چند ماه اخیر، تولید دو برنامه «زن روز» و «عشق ابدی» (رئالیتهشو) باعث شده طیف وسیعی از نسلهای مختلف، چه جوانان و چه بزرگسالان جذب آن شوند.
این گونه برنامهها که با جذابیت و تکثیر نقشهای مصرفی در زندگی تولید میشود نتیجهای جز تزلزل قدرت فکر در همه نسلها ندارد. در حقیقت از منظری باید گفت همه نسلها دچار شکاف در تفکر عمیق شدهاند و همه اینها باعث میشود تا آنها نتوانند به یک سبک زندگی متعالی و انسانی روی آورند.
آنچه که باید به صورت هوشمندانه به آن توجه داشت این است که الگوریتمهای موجود در شبکههای اجتماعی، نوعی جداسازی بین افراد مختلف ایجاد میکند. اگر در گذشته برای تماشای یک فیلم سینمایی، همه اعضای خانواده و فامیل دور هم جمع میشدند و آن را از ابتدا تا انتها تماشا میکردند، هماکنون چنین اتفاقی کمتر میافتد؛ چرا که تفاوت سبک سلیقهها و کم شدن روابط خویشاوندی باعث میشود تا آنها نتوانند یک برنامه مشترک را با همدیگر تماشا کنند.
هر نسلی بر اساس دیدگاههای خود بر این باور است که مسیر درست و منطقی را طی میکند و تلاش دارد نسل گذشته را به این مسیر دعوت کند. هر نسل به نسل دیگر میگوید که تو در فضای نادرست و ناآگاهی به سر میبری. نگرش مصلحتاندیشانه و پرطمطراق و تفسیرهای متناقض نسبت به نسلهای دیگر، باعث کمرنگ شدن تعامل، ارتباط و کنشگری دو سویه بین آنها میشود.
*به عقیده شما شکاف نسلی در سطح خانواده چگونه بروز پیدا میکند؟ آیا این شکاف بیشتر در انتخابهای اساسی مثل ازدواج، تحصیل و شغل خود را نشان میدهد یا در جزئیاتی مثل شیوه گفتگو، پوشش و سبک مصرف؟
در خصوص شکاف نسلی در حوزه خانواده نمیتوان یک نسخه کامل برای سراسر ایران پیچید. در حقیقت مقوله شکاف نسلها را باید در هر منطقه بنا به فراخور موقعیت و تفسیرهای کنشگران آن منطقه مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. به عنوان مثال در بررسیها و سفری که من به شهرستان «زرآباد» بلوچستان و روستاهای تابع آن داشتهام به نظر میرسد که در آنجا شکاف نسلها به آن صورتی که در تهران معنادار است وجود ندارد. در آنجا خانواده همچنان نقش بسیار پررنگی در ازدواج فرزندان دارد.
حتی گفته میشود که در بین خانوادههای بلوچ زرآبادی، نوعی ازدواج اجباری حتی برای برخی از پسران وجود دارد؛ یعنی یک پسر وقتی به سن جوانی میرسد الزاما نمیتواند با کسی که خودش دوست دارد، ازدواج کند و مجبور است به خواست پدر و مادر خود تن دهد، اما در شهرهای بزرگ مثل تهران میتوان گفت که نسل جوان، آزادی عمل بیشتری در انتخاب همسر دارد.
علاوه بر این باید در نظر داشت مقولههایی مثل طبقه اجتماعی، قومیت، نژاد و فرهنگ در مقوله ازدواج مؤثرند، البته در نسلهای جدید چهبسا عبور از این مرزها دیده میشود. مثلا شاهدیم که در قومیتهای مختلف و حتی متعارض با یکدیگر نیز عشق و ازدواج شکل میگیرد. این موضوع بیانگر آن است که نسلهای جدید از مقولههایی مثل قومیت و ارزشهای قومی که عرصه را برای تعامل و عشق محدود میسازد، عبور کردهاند.
در خصوص مقوله گفتگو باید در نظر داشت که در جامعه ایرانی، مقوله گفتگو و ایجاد فضای مدنی، همچنان با موانع بسیار جدی، چه در نسل جدید و چه در نسل قدیم مواجه است. در حقیقت اگر بپذیریم که گفتگو در یک شکل مدنی انجام شود -یعنی من حرف خود را خواهم زد، تو حرف خود را خواهی زد و قرار نیست هیچ یک از ما حرف همدیگر را الزاما بپذیریم، اما پس از پایان گفتگو هر دو در موقعیتی بالاتر ایستادهایم- بسیاری از مشکلات حل خواهد شد، اما متأسفانه این سبک از گفتگو همچنان در جامعه ایرانی شکل نگرفته است و تا زمانی که تصویر نگاه دیگران و ارزشگذاری به خواست آنها در جامعه پررنگ نشود، هیچگونه گفتگوی مدنی شکل نخواهد گرفت. در واقع یکی از تعارضات اساسی نسلها و حتی تقابلهای دروننسلی، به مقوله قدرتطلبی، پرخاشگری و خشونت در راستای رسیدن به خواستهها بهجای گفتگوی مدنی برمیگردد و این مسأله، عاملی است که جامعه را با تقابل، تمرکز و قدرت در دست عدهای خاص روبهرو میسازد.
*اگر این شکاف در جامعه مدیریت نشود، چه پیامدهایی میتواند به دنبال داشته باشد؟ آیا احتمال بروز بحرانهایی چون کاهش اعتماد اجتماعی، ضعف سرمایه اجتماعی یا حتی ازهمگسیختگی خانواده وجود دارد؟
واقعیت این است که مدیریت شکاف نسلها کاری دشوار و شاید تا حدی غیرممکن باشد، از این منظر که همواره بین نسلها دیوار مبانی معرفت شناختی، جهانبینی، ایدئولوژی، سبک زندگی و تفاوتهای ماهوی وجود دارد.
اما اگر شناخت نسبت به یکدیگر پدید آید شاید بتوان گفت تا حد زیادی میتوان نوع مواجهه با آنها را هویدا ساخت. این گفتار بدین معناست که ما باید بتوانیم رویههای تعامل، کنشگری و گفتگو با نسلهای مختلف را بیاموزیم. اگر بتوان گفتمان فکری نسلها را شناسایی کرد، کار بزرگی صورت گرفته است. به تعبیر دیگر، دولت باید بتواند با هدف شناخت عمیق و ژرفانگر نسلهای مختلف، آکادمی معرفتشناسی و شناختشناسی نسلها را ایجاد کند. اگر نهادی تخصصی برای شناخت نسلها تأسیس شود، میتوان با برگزاری نشستها، گردهماییها و همایشهای مرتبط، زمینه گفتگو و تبادل نظر میان نسلها را فراهم کرد. این تعاملها میتوانند به تدوین راهبردهای دقیقتر برای سیاستگذاریهای فرهنگی و اجتماعی کمک کنند، اما یک نکته را باید در نظر داشت که تقلیل سرمایه اجتماعی، کاهش اعتماد در یک جامعه و ازهمگسیختگی خانواده، الزاما نتیجه شکاف نسلها در جامعه نیست، بلکه بین شکاف نسلها و افول سرمایه اجتماعی، کاهش اعتماد و از همگسیختگی خانواده، یک رابطه دیالکتیکی دوسویه وجود دارد که هر یک، دیگری را تقویت میکند. یعنی شکاف نسلها هم عامل و هم نتیجه افول سرمایه اجتماعی، کاهش اعتماد یا ازهمگسیختگی خانواده خواهد بود. در این صورت نوع نگاه به مسأله با فرم جدیدی در ذهن شکل میگیرد که پاسخ به آن نیز متفاوت خواهد بود.
*در مقابل، آیا شکاف نسلی میتواند به فرصت تبدیل شود؟ مثلا به نوآوری، بازاندیشی ارزشها و پویایی فرهنگی بینجامد؟ چه نمونههایی از این وجه مثبت میشناسید؟
واقعیت این است که شناخت نسلها و توجه به نقاط ضعف یا آسیبهای آنها مسأله بسیار مهمی است. به تعبیر دیگر اگر یک فرد را به لحاظ روانکاوی مورد مطالعه و تحلیل روانی قرار میدهیم و در آخر به او کمک میکنیم که گرههای هویتی و شخصیتی خود را بیابد، لازم است که به روحیه روان جمعی جامعه نیز توجه کنیم و یک روانکاوی جمعی را از منظر جامعهشناسی، مردمشناسی و انسانشناسی انجام دهیم. این نقطه ثقل به ما کمک میکند تا در درک هویتهای مختلف، سبکهای مختلف زندگی و بازشناسی آنها یک گام بلند و استوار رو به جلو برداریم.
باید از چهار منظر به نسلها و آسیبهای آنها توجه شود. موضوع اول، طردشدگی است؛ مقوله مهمی که نسلهای مختلف با آن روبهرو هستند و به معنای بیتوجهی به ارزشهای موردتأیید آنها و سبکهای مختلف زندگی تلقی میشود. اگر ما تکثر آرا و عقاید را موردتوجه قرار ندهیم ممکن است هر نسلی با مقوله طردشدگی و در نهایت نوعی از خودبیگانگی روبهرو شود.
یکی از دلایل افزایش آمار خودکشی، چه در میان بزرگسالان و چه در میان نسل جوان این است که افراد احساس طردشدگی دارند. این احساس میتواند یکی از آسیبهایی باشد که همه نسلها را تحتالشعاع خود قرار دهد.
دومی، ناخودآگاه فرهنگی است. اگر با نگاه یونگ، روانکاو معروف به موضوع بنگریم باید گفت که ما علاوه بر ناخودآگاه فردی، با یک ناخودآگاه جمعی فرهنگی روبهرو هستیم. در حقیقت باید بپذیریم که جامعه ایران یک ژنوم فرهنگی دارد که در نسلهای مختلف، جاری و ساری است، اما امکان دارد در خصوص نوع تفسیر و درک معناهای فرهنگی بین نسلها تفاوت وجود داشته باشد.
نکته اساسی این است که ما باید تأثیر ناخودآگاه فرهنگی بر هویت نسلها را شناسایی کنیم و فقط در آن صورت است که میتوان فهمید دغدغهها و موانع فهم هر نسل از فرهنگ خویش کجاست و چگونه باید با آن برخورد کرد.
مقوله رنج و درد هم یکی از موضوعات مهم آسیبشناسی است که نسلهای مختلف با آن روبهرو هستند. این مسأله بدان معناست که هر نسلی با توجه به شرایط و موقعیتهای تاریخی با دردها و رنجهای مختلفی روبهرو میشود. به عنوان مثال متولدین دهههای ۴۰ و ۵۰ با مقوله انقلاب و جنگ روبهرو بودهاند که باعث شد آسیبهایی را از منظر صدمات ناشی از جنگ در خود احساس کنند.
در دانشگاهها در دهه ۶۰ و ۷۰ ما با بخش اعظمی از مجروحان جنگی و آزادهها روبهرو بودیم که نوع مواجهه با آنها در آن زمان، بسیار حائز اهمیت بود اما در دوره جدید نیز مقولههایی مثل ناامیدی و بیم از آینده باعث میشود در نسلها نوعی سرخوردگی نسبت به زندگی پدید آید که به شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی عصر جدید برمیگردد. بر این مبنا باید بتوانیم دردها و رنجها و عوامل شکل دهی آنها را در روحیه روان جمعی نسلهای مختلف شناسایی کنیم.
باورمندی درونی هم موضوع قابلتوجهی است؛ این که نسلها تا چه حد به خود باور دارند و خود را به رسمیت میشناسند. در حقیقت علاوه بر اعتماد بهنفس و عزت نفس فردی، عزت نفس و اعتماد بهنفس جمعی نیز اهمیت دارد. به نظر میرسد در نسلهای متولدین دهه ۴۰ و ۵۰ نوعی باورپذیری و اعتماد بهنفس بیشتری نسبت به نسلهای جدید وجود دارد و نسلهای جدید با نوعی سرخوردگی و عدم امید به آینده روبهرو هستند. نوع مشکلات و شناسایی طیف مسائلی که هر نسل با آن روبهروست میتواند به ما کمک کند تا درک عمیقتری از خصلتها، خصوصیات، نوآوریها و خلاقیتهای آنها داشته باشیم.
*چگونه میتوان مفهوم «احترام به بزرگتر» را بازتعریف کرد تا هم شأن و تجربه نسل قدیم حفظ شود و هم آزادی انتخاب نسل جوان محدود نشود؟
مقوله احترام به بزرگتر یکی از مسائلی است که همواره مورد توجه جامعهشناسان بوده است. در این زمینه باید در نظر داشت که مفاهیم، باید هم باید در ذهن نسل جدید و هم در ذهن نسل قدیم با اندکی تساهل و تسامح تغییر کند تا شاید پذیرفته شود.
به عنوان نسل قدیم، افراد باید درتعریف خود از احترام از تفسیر اطاعت بیچون و چرای کودکان و خردسالان نسبت به بزرگسالان فاصله بگیرند. در حقیقت دیگر نمیتوان به شیوه استبدادی یا مدل بردهداری یک نگاه از بالا به پایین نسبت به نسلها داشت یا انتظار داشت که بچهها مثل نسلهای گذشته، تابع بیچون و چرای پدر و مادر خود باشند.
از طرف دیگر نسل جدید نیز باید بپذیرد که برخورد پرخاشگرانه و سوءتعبیرهای یکسویه نسبت به والدین و بیتوجهی به تجربههای آنان میتواند پیامدهای ناگواری مثل خطا و آزمون کردن و از دست دادن فرصتها را در پی داشته باشد.
نکته بسیار مهم این است که ما باید بتوانیم قدرت تساهل و تسامح و مدارای خویش را بالا ببریم. شاید باید به این بیت شعر معروف حافظ بازگشت داشته باشیم:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستـان مـروت، بـا دشمنــان مــدارا
اگر مدارا و مروت را بیاموزیم، مقوله احترام نیز برای ما موضوع چندان دور از ذهنی نخواهد بود. ما باید ضمن پذیرش آزادیهای فردی نسلهای مختلف، راهبردهایی برای گفتگو، تعامل و مدارا در بین خود ایجاد کنیم. همه اینها منوط به پذیرش ارزشهای همدیگر، توجه به دیگران و بالا بردن قدرت عشق ورزی است؛ عنصری بنیادی در فرهنگ ایرانی.
*به نظر شما اگر امروز در مدیریت شکاف نسلی کوتاهی کنیم، در دهههای آینده با چه نوع جامعهای روبهرو خواهیم شد؟ آیا میتوان پیشبینی کرد نسل آلفا و بتا که در دنیای دیجیتال و هوش مصنوعی رشد میکنند، با نسلهای پیشین چه تعارضاتی خواهند داشت؟
در پاسخ به این پرسش، از نظریه کنش متقابل نمادین یعنی نظریه «جورج هربرت مید» و «هربرت بلومر» استفاده خواهم کرد. طبق نظریه این دو متفکر، توجه به شیوههای تکوین خود و جامعهپذیری آن بسیار حائز اهمیت است. اگر در جامعهای، مسیر جامعهپذیری خود و شکلگیری هویت فرد بر اساس توجه به دیگران آموزش داده نشود، مفاهیم مشترک شکل نخواهد گرفت.
در حقیقت جامعه توسعهیافته، جامعهای است که نسلهای قدیم و جدید بتوانند مفاهیم مشترک را ایجاد کنند، برعکس هرچقدر فاصله بین افراد بیشتر باشد و نقاط و اهداف مشترک کمتر، ممکن است تقابلها به تنازع و تنازعها به خشونت و حذف گروه دیگر بینجامد.
بر این مبنا بر اساس نظریه جامعهشناسی تفسیری، ما باید در مدارس و خانواده و از طریق دین و سایر رسانهها فضایی را ایجاد کنیم که افراد در تعامل و گفتگو بتوانند به نقاط مشترک بیشتری دست یابند. این نقاط مشترک کمک میکند تا اهداف مطلوب و متعالی در مسیر رشد و تعامل جامعه شکل گیرد. در حقیقت اگر بپذیریم که جامعه از فرد مهمتر است و افراد به این نتیجه برسند که برای جامعه هم باید به اندازه حوزههای فردی تلاش کنند میتوان انتظار داشت که این مسئولیت جمعی، راهبردی به سوی تحقق تعامل و صلح نسلها با یکدیگر باشد.
*در نهایت، برای رسیدن به همزیستی مسالمتآمیز نسلها و ساختن آیندهای مشترک، چه راهکارهایی پیشنهاد میکنید؟ آیا گفتگوی بیننسلی، آموزشهای رسمی یا پروژههای مشترک اجتماعی میتوانند این پل شکسته را ترمیم کنند؟
برای پاسخ به این پرسش من ترجیح می دهم از نظریه «اریک فروم» استفاده کنم. وی در کتاب «گریز از آزادی» تأکید میکند که انسان مدرن با افزایش آزادیهای فردی، دچار احساس تنهایی، بیگانگی و پوچی شده و بر این باور است که برای رهایی از چنین شرایطی، او باید بتواند در خود احساس تعلق، عشق، همدلی، خلاقیت و احساس مسئولیت اجتماعی را تقویت کند.
باید به این موضوع توجه کرد که نسلهای مختلف بهویژه نسلهای جوان، امروزه با آزادیهای متفاوتی روبهرو هستند، اما اگر نتوانند این آزادی را با احساس تعلق و عشق همساز کنند در آن صورت هیچ گفتگو و تعاملی بین آنها شکل نمیگیرد و به مرور در هر دو نسل سرخوردگی پدید خواهد آمد.
نسلهای قدیمی باید بدانند که در زمینه ارجاع به سنتها جنبه استدلالی و نگاه نو داشته باشند. نسل جدید هم ضمن باور به دنیای دیجیتال، نباید از ارزشهای خانواده و سنتها به طور بیمحابا عبور کند. در آن صورت است که می توان گفت دو نسل میتوانند در یک وضعیت متناسب با یکدیگر گفتگو کنند.
نکته بسیار مهم بر اساس نظریه اریک فروم، پرورش عشق و همدلی میان انسانهاست. فروم بر این باور است که ما اگر بخواهیم بر بیگانگی و تقابل بین انسانها غلبه کنیم باید بتوانیم عشق را به مثابه توجه به دگریهای آن مدنظر قرار دهیم. این موضوعی است که میتوان در خانواده و مدرسه روی آن کار کرد. اگر عشق در جامعه شکل گیرد، احترام، همدلی و پذیرش تفاوتها معنادار میشود. از طرف دیگر توجه به مسئولیت اجتماعی بسیار مهم است. تشویق به خلاقیت، تقویت به تفکر انتقادی و اتکای به هنر به مثابه امری که خشونت را در ما تعدیل میکند، بسیار مهم است.
در اینجا باید در نظر داشت بر اساس نظریه فروم، باید آزادی بدون مسئولیت را تا حد امکان محدود ساخت، چرا که اگر آزادی با مسئولیت همراه نباشد میتواند پیامدهای بسیار ناگواری به همراه داشته باشد. اگر به ادبیات فارسی هم رجوع کنیم و بر اساس آن بخواهیم پاسخ گوییم نکات بسیار حائزاهمیتی در این زمینه وجود دارد. به عنوان مثال هاتف می گوید:
چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیـدنی اسـت آن بینی
گـر بـه اقلیـم عشـق رو آری همـه آفــاق، گلستـان بینـی
به طور کلی مبانی اصلی تفکر و اندیشه در ادبیات فارسی، خرد عشقمحور است. این خرد عشقمحور به ما کمک میکند تا بتوانیم خشونت و پرخاشگری را در خود کنترل کنیم و به سخنان دیگران گوش فرا دهیم. شنیدن سخنان دیگران، موضوعی است که در ادبیات فارسی بر آن تأکید شده است.
در هر حال باید بپذیریم که مبانی اصلی تفکر و اندیشه انسان ایرانی بر اساس گفتگو ، مدارا و تعامل بوده و اگر بتوان آنها را تقویت کرد در آن صورت انتظار میرود که تا حد زیادی شکاف و گسست بین نسلها کمرنگ و با پذیرش تفاوتها نوعی تعامل بین نسلهای مختلف ایجاد شود.

نظر شما